عشق ...

محبت و مهربانی

عشق ...

محبت و مهربانی

برای دیدن من دلت را دیده کن دیدی که تنهایم؟!

من از طرز نگاه تو امید مبهمی دارم،

 نگاهت را مگیر از من...که با آن

 عالمی دارم!

نمی دانم

آن روز در نگاه تو و خنده بهار می شد به منتهای شکفتن اشاره کرد

می شد میان چشمک یاس و نسیم صبح دل را فدای چشم نجیب ستاره کرد

هر صبح با صدای تو بیدار می شوم در قلب من همیشه می آید صدای تو

هر چه نگاه عاطفه و اشک شبنم ست با قطره های ساکت باران فدای تو

ای انتظار خسته گل های رازقی  تو یادگار میخک و یاس و شقایق ی

 تو بردی از میان سکوتم دل مرا تو معنی سرودن پاک حقایقی
 
تو جاده رسیدن قلبی به آسمان من بی تو ذره ذره بدان آب می شوم

تا سرزمین سبز تجسم می آیم و در بین راه عاشق مهتاب می شوم

تو با وفاترین افق دور مبهمی یادت کنار ساحل دل تاب می خورد

هر قوی تشنه ای که ترک می خورد دلش از برکه لطیف دلت آب می خورد

نقاشی تمام افقهای عالمی نقاشی ام بدون تو بی رنگ می شود

در شعر من همیشه تو معنای بودنی قلب غزل برای تو دلتنگ می شود

تو قصه مهاجرت غم ز شهر عشق تو ماندنی ترین گل خوشبوی میخکی

تنها تو بال عاطفه را ناز ی کنی تو مهربان ترین گل زیبای پیچکی
 
تب می کند بدون تو احساس پاک عشق جز تو چه کس نگاه مرا ناز میکند

جز تو چه کس نگاه مرا ناز میکند جز تو چه کس کنار دلم می نشیند و

روح مرا روانه پرواز میکندهر وقت شهر پنجره ها باز میشود 
 
من ابتدای نام ترا گوش می کنم وقتی به عشق می رسم از لذت نگاه

غم را به حرمت تو فراموش میکنم آن لادنی که کاشته ای در دلم هنوز

گاهی دلش برای دلت شور می زندپروانه ای ز باغ تبسم می آید و

دل را به سوی شمع پر از نور می زند احساس من همیشه پر از قطره های عشق

قلبم بدون نام تو دلگیر می شود هر صبح نغمه های من و قلب عاشقم

بر برگ های عاطفه تکثیر می شودتو بهترین حکایت گل های نرگسی

با چشم تو نگاه پر از یاس می شوددر لا به لای عاطفه های نوازشت

عطر نجیب خاطره احساس می شود تا آخرین نگاه به یاد توام بدان

دل هر چه می کند همه آن برای توقلب مرا که برده ای و رفته ام ز دست

قلب تمام عشق پرستان فدای تو