عشق ...

محبت و مهربانی

عشق ...

محبت و مهربانی

.................:::تولدت مبارک :::...................

تولــــــــــد تو ، تولد همه خوبیهاست

                              تولد تو ، آغازیست برای یه دنیا مهــربانی                               

                                    تولـــــد گذشت ، تولد مهربانی                                     

                                   تولد فداکاری ، تولد همه پاکیهــا                                   

                                تولـــد احساس ، تولد دوست داشتن                                 

                                    تولد خوشبختی ها ، تولد امیـــد                                       

                                     تولد آرامش ، تولد یک فرشــته                                      

                                 تولد یک زیبایی ، تولد یک بـهــــــــار                                   

                                    تولد زلالی دریا ، تولد عشــــق                                      

                                  تولد یک انسان به تمام معنا واقعی                                     

                                          تولد تمام روزهای قشنگ زندگـــــی                                         

                                  تمام واژه ها برای توصیف خوبی های تو حقیرند                               

              و هنــوز جمله ای که بشه تورو باهاش وصف کرد متولد نشده

mobarakkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkk

 

نوشتن بهانه ی قشنگی برای گفتن خیلی

 چیزا......دلتنگیات...غصه هات...دوست دارم

 هات...وحتی  

  

خوشحالی هات...وتو می تونی همه ی اینارو با ه

ر کی دلت می خواد قسمت کنی ......

 

ومن امروز خوشحالم...خوشحال تر از همیشه چون

 

 بهم یاد دادی خوشحال باشم...و ازم خواستی

 

 

بخندم...و من خندیدم و تو گفتی تا وقتی بخندم تنهام

 

 نمی زاری..ازم خواستی همیشه خوشحال

 

 

 باشم...  گفتی تا منو داری غمی نداری...و من هم

 باور کردم تا وقتی تو رو دارم باید تمام چیزای منفی

 

 رو دورش خط بکشم...چون تو همه چیزی...و من

 هر اون چیزی رو که می خوام می تونم تو وجود

 پاک

 میلادم پیدا کنم ...پس میلادم بخند و خوشحال باش ا

ز این همه شادی و مطمئن باش به قولی که دادم

 

عمل می کنم و هیچ وقت تویی که همه ی هستی منی

 تنهات نمی زارم....

 


شعله ی عشق تو در خرمن جان

دودی از ناله و شیون افروخت

باز در صبحدمان حادثه ای

دیده ام را به دو چشمان تو دوخت

 

شوق دیدار تو در بیداری

طمع خواب ز چشمم می برد

ترس یک لحظه جدایی از تو

با تماشای نگاهت می مرد

 

من اگر شعری به زیبایی شب می گویم

شب چشمان تو بر من آموخت

نغمه ی گرم صدایت در باد

ریشه ی وسوسه را در من سوخت

 

فرصت بودن دستان تو را

شبح فاصله از من بربود

همه ی علت بی تابی من

تا ابد ماندن این فاصله بود

 

 

چون تو جانان منی جان بی تو خرم کی شود

چون تو در کس ننگری کس با تو همدم کی شود

گر جمال جان فزای خویش بنمایی بما

جان ما گر در فزاید حسن تو کم کی شود

دل ز من بردی و پرسیدی که دل گم کرده ای

این چنین طراریت با من مُسلم کی شود

چون مرا دل خستگی از آرزوی روی توست

اینچنین دل خستگی زایل به مرهم کی شود

غم از آن دارم که بی تو همچو حلقه بر درم

تا تو از در درنیایی از دلم غم کی شود

خلوتی می بایدم با تو زهی کار کمان کار کمان

زره ای هم خلوت خورشید عالم کی شود

( سعدی )

 

 

دوست دارم اندازه همه دنیا

دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌

 

 

همه ی قصه ی شبهای من از

چشم زیبای تو سرچشمه گرفت

غصه ی تک تک لحظات من از

دوری چشم تو آغاز گرفت

 

آتش دوری تو مزرعه ی جانم سوخت

قلب من گریه کنان دست به دامانم دوخت

اشک هم حلقه زنان چشم به دستانم دوخت

 

ای دریغا که در این حادثه باز

مهره ی سوخته در چشم جهان من بودم

ای دریغا که در این بازی عشق

باز هم باخته ی دور زمان من بودم

 

وای از این تنهایی

چه کنم با غم دوری ِ نگارم یارب

چه کنم جر به صبوری ز فراقش یارب

 

شب چو زلفان سیاهش سرد است

روز چون شرم نگاهش گرم است

ما چون ماه جمالش بَدر است

 

به کجا خیره شوم تا که ز یادم برود؟

به چه کس دل بدهم تا ز خیالم برود؟

 

وای از این عشق که من را

به خرابات بیابان غم و درد هدایت کرده ست

 

چه کسی حق مرا می گیرد؟

جرم من چیست که تبعید چنین زندانم

چه کسی دست مرا می گیرد؟

مرگ آسوده تر از زندان است

 

بی تو ای ماه جهان خاک جهان زندان است

روز ها شب شد و دل در همه شب بی تاب است

چشم گریان من از روز جدایی بیدار

بخت بیمار من از روز فراقت خواب است

 

اگر امروز ز ِ دوری ِ تو مُردم ای یار

بر سرِ سنگ مزارم بنویس

او به این تاریکی،

او به این تنهایی،

سالها هست که عادت کرده ست